طرز فکرت را تغییر بده تا روابط بهتری داشته باشی
اگر از سینگلی کفری شدهای و حتی از قرار گذاشتن و ایجاد رابطه استرس داری، وقت آن است که طرز فکرت را دربارهی چند چیز در روابط و دوستیابی تغییر دهی. با این طرز فکرهای جدید اعتمادبهنفس و عزتنفس بیشتری نیز حاصلت میشود. وقتی را برای تأمل دربارهیشان صرف کن:
…قبل از قرار با کسی، به جای اینکه نگران باشی آیا تو را دوست خواهد داشت یا نه، به این فکر کن که آیا او را دوست خواهی داشت یا نه.
…به جای اینکه احساس کنی باید او را تحت تأثیر قرار دهی، میتوانی به این فکر کنی که آیا او تو را تحت تأثیر قرار میدهد یا نه.
…به جای اینکه ساکت روبرویش بشینی و فکر کنی که بعد از او چه بگویی تا ازت خوشش بیاید، می توانی ساکت بشینی و فکر کنی که او چه خواهد گفت تا ازش خوشت بیاید.
…به جای اینکه منتظر تماس کسی بمانی، می توانی کار دیگری انجام دهی در زمانی که او منتظر تماس توست.
…به جای اینکه نگران این باشی که به اندازهی کافی قد بلند، خوشقیافه یا لاغر نیستی، میتوانی تصمیم بگیری که آیا آنقدر سطحی هستند که نمیتوانند ویژگیهای خوبت را تشخیص دهند.
…به جای اینکه تلاش کنی قرار ایدهآلی برای او فراهم کنی، میتوانی تصمیم بگیری کسی که واقعاً تو را بهخاطر خودت میخواهد، به قرار ایدهآل نیاز ندارد.
…به جای اینکه به دنبال گفتگویی باشی که او لذت میبرد، میتوانی دربارهی موضوعی که از آن لذت میبری صحبت کنی و ببینی آیا او علاقهمند است یا نه.
…به جای اینکه به دنبال تأیید او باشی، میتوانی تصمیم بگیری که تأیید خودت را میدهی یا نه.
…به جای اینکه ناراحت شوی که چرا نمیخواهد با تو باشد، می توانی تصمیم بگیری که به این معنی است که احتمالاً بعداً نمیخواستی با او باشی.
همهی اینها شاید خودخواهانه به نظر برسد. اما، در واقع، داشتن حدومرزهای قوی و عزتنفس بالا نامیده میشود. به اینجور آدم میگویند بااعتمادبهنفس و جذاب.
فقط برای آنهایی وقت بگذاری که برای تو وقت میگذارند. فقط علاقهمند به رابطه داشتن با افرادی باشی که علاقهمند به تو هستند. به این فکرکنی که چه چیزی تو را خوشحال میکند به جای اینکه چه چیزی فلان کس را خوشحال میکند. به دنبال کسی باشی که نیازهای تو را برآورده کند، به جای اینکه همیشه سعی کنی نیازهای دیگران را برآورده کنی. خودت را برای تبدیل شدن به کسی که میخواهی باشی تغییر دهی نه برای تبدیل شدن به کسی که فکر میکنی دیگران میخواهند.
شاید الان این فکرها پدیدار شوند که تو به اندازهی کافی تجربه نداشتی و باحال و خوشقیافه نیستی که این طرز فکرها را داشته باشی. این همان فکرهاست که باعث شدند در این وضعیت باشی. وقت آن است که اینجور فکرها را تغییر دهی.
آدمها جذب کسانی میشوند که بتوانند به آنها احترام بگذارند و اعتماد کنند. اگر دائماً به دنبال تأیید دیگرانی برای اینکه چه بگویی و چه احساسی داشته باشی، چگونه کسی میتواند بهت احترام بگذارد یا بهت اعتماد کند؟
طرز فکرت را دربارهی روابط تغییر بده، طرز فکرت را دربارهی خودت تغییر بده، تا نتایج روابطت تغییر کند.
این طرز فکرها تو را تبدیل به آدم جذاب میکند، بهت کمک میکند خودت را بیپروا به دنیا نشان دهی، و ترس از رد شدن و احساس ناکافی بودنت را از بین میبرد.
و در آخر فراموش نکن که تنها رویکرد مفید برای بهبود روابطت رشد فردی است. روی خودت کار کن. غذاهای سالم بخور. ورزش کن. بر اضطرابهایت غلبه کن. شرمساریات حل کن. به خودت برس و کسانی که برایت مهماند. خودت را دوست داشته باش. در غیر این صورت، کسی دیگر دوستت نخواهد داشت.
-قسمتی از کتاب مدلها
کاش در ۲۰ سالگی اینها را میدانستم
۱- متوقف نشدن با بیزاری و نادوستاری دیگران قدرتِ واقعی است.
در کودکی تشویقمان میکردند که «بچههای خوبی» باشیم و کاری نکنیم که دیگران از ما بدشان بیاید. اما در دنیای واقعی زود متوجه میشوی که هر کار منحصربهفردی بخواهی بکنی مورد قضاوت و حتی نفرت دیگران قرار میگیری. و این برای اکثر آدمها کابوس است.
به همین دلیل اکثر آدمها به کارهای معمولی میچسبند که دیگران دیکته کردهاند. آنها خواستهها و اهدافشان را نادیده میگیرند که مبادا مورد بیزاری دیگران قرار بگیرند و در ۴۰ سالگی به زندگیشان نگاه میکنند و تأسف میخورند که چرا برای زندگی دلخواهشان قدمی بر نداشتند و برای خواستههایشان ریسک نکردند.
اگر از پس بیزاری و نادوستاری دیگران بتوانی بر بیایی، تخمِ انجامِ کارهای سخت را خواهی داشت که اکثر آدمها ندارند. بهتر است تواناییِ کنار آمدن با مخالفت و بیزاری دیگران را در خود تقویت کنی، چون در غیر اینصورت همیشه زندانیِ نظر مردم خواهی بود.
۲- خودت را از بیخ نمیتوانی تغییر دهی، دیگران را هم نمیتوانی.
تغییر در کودکی نسبتاً راحت است، اما سنت که بالا میرود میبینی آدمها تغییر نمیکنند. احتمالاً چندین بار سعی کردهای که از فلان روز دیگر آدم سابق نشوی و تغییر کنی ولی بعد از چند روز برگشتی به تنظیمات کارخانه.
رشد به این معنی نیست که کلاً تغییر کنی بلکه این است که خودت را با وجود همهی عیبها و ضعفها بپذیری و دوست داشته باشی، خودت را وفق دهی و سعیات این باشد که کمی بهتر از روز قبل عمل کنی.
در روابطت هم نمیتوانی کسی را تغییر دهی. بهترین راه این است که آدمها را همانطور که هستند بپذیریم و دوست داشته باشیم یا… از آنها دور شویم.
۳- اگر به طور مرتب خودت را خجالت ندهی، به خودت مدیون خواهی شد.
آدمها معمولاً در جوانی چیزی برای از دست دادن ندارند. و هر کار مفیدی هم بکنند ممکن است تا آخرعمرشان تأثیر مثبتش را ببینند. پس باید بیباکانه اقدام کنند و ریسک بیشتری بکنند. اما این کار را نمیکنند چون نمیخواهند مایهی خنده و تمسخر دوستانشان باشند.
اما الان وقت این است که کارهای خجالتآور را انجام دهی؛ کسب و کار دلخواهت را استارت بزنی، به دختری که در دانشگاه خوشت آمده پیشنهاد دهی، آهنگی که ساختهای را پخش کنی، یا کانال یوتیوب بزنی و از روزمرگیهایت فیلم بگذاری.
۴- روابط گاهی بهتر است به پایان برسد.
در جوانی شاید چیزی مهمتر از روابط دوستانه و عاشقانه به نظر نرسد. بزرگ که شدی متوجه میشوی اکثر روابط دوام نمیآورد و تنها روابط محدودی همیشگی خواهد بود و این لزوماً دست تو نیست.
اشتباه اکثر آدمها این است که در جوانی از روابط بد دل نمیکنند و به روابط خوب بیشتر از خودشان بها میدهند. بهتر است روابط بد و سمیات را به پایان برسانی و این را هم فراموش نکن که نمیتوانی رابطهی خوب را به زور نگه داری.
۵- کارهایی انجام بده که باعث میشوند به خودت افتخار کنی.
اگر میخواهی احساس خوبی به خودت و زندگیات داشته باشی، باید کارهایی انجام دهی که به زندگیات معنا میدهند. و این کارها در هر قسمت از زندگیمان وجود دارد؛ ورزش کردن به جای لم دادن، رابطه داشتن با دختری خوب به جای پورن دیدن، وقت گذاشتن روی آموزش و کار به جای تلف کردنش در اینستاگرام.
خودت را فدای عشق نکن
ما عشق را ایدهآل در نظر میگیریم، هدف نهایی و لازمهی زندگی میدانیم و در نتیجه روابطمان از این کمالخواهی رنج میبرد. وقتی باورمان این باشد که فقط به عشق نیاز داریم، ارزشهای اساسی یادمان میرود از جمله احترام، فروتنی، تعهد و …. باور میکنیم که عشق چارهی همهچیز است و تمام، دیگر به خودمان زحمت نمیدهیم کارهای اساسی و مهم (و سخت) را در روابطمان انجام دهیم.
به قولی عشق کافی نیست و رابطهی سالم مستلزم فرای احساس و علاقه است. اجازه بده ۲ حقیقت مهم دربارهی عشق را برایت بیان کنم.
عشق به معنی سازگاری نیست
چون عاشق کسی شدهای به این معنی نیست که رابطهی موفق و خوبی خواهید داشت یا او شریک خوبی خواهد بود. عشق یک پروسهی عاطفی است و سازگاری یک پروسهی منطقی.
ما انسانها موجودات پیچیدهای هستیم و ممکن است عاشق آدمهای اشتباه شویم؛ عاشق آدمهایی که با ما رفتار خوبی ندارند و باعث میشوند احساس بدی به خودمان داشته باشیم، عاشق آنهایی که برای ما هیچ احترامی قائل نیستند، خواستهها و اهداف کاملاً متفاوتی دارند. در کل، امکان دارد عاشق آدمهایی شویم که ما را بدبخت میکنند.
خیلیها بعد از کمی احساس عشق، با کله میپرند به رابطه و بعد از شش ماه از ناسازگاری کلافه میشوند و میگویند چقدر بد شانسم. چون این نکته را نگرفته بودند که در بلندمدت عشق چارهی ناسازگاری نیست و مشکلات روابط را برطرف نمیکند.
در انتخاب پارتنر، تنها با دلت (یا جاهای دیگر) تصمیم نگیر و عقلت را هم قاضی کن. عالی است که کسی را پیدا کنی که دلت را ببرد و حتی صدای گوزش هم برایت خوشایند باشد، اما باید چیزهای دیگر را هم بسنجی، ببینی با خودش و دیگران چگونه رفتار میکند، جاهطلبیهایش چه ها هستند و … چون اگر عاشق کسی شوی که با تو سازگار نیست …
… خوش نخواهد گذشت.
عشق معمولاً ارزش این را ندارد که خودت را فدایش کنی
معمولاً در روابط عاشقانه از خود گذشتگی وجود دارد. باید حاضر باشی از برخی خواستهها و نیازها و خوشیهایت بهخاطر طرف مقابلت بگذری. برای رابطهی سالم این عالی و ضروری است. اما وقتی بحث عزتنفس، حیثیت، جاهطلبیها و هویت و اهداف زندگی است و اگر مجبوری برای رسیدن به عشق از اینها بگذری آن عشق سمی و خطرناک است.
نباید به بهانهی عشق، کسی را تحمل کنی که مکرراً باهات بدرفتاری میکند و احترامی برایت قائل نیست. هرچهقدر هم که فکر میکنی زیبا و خاص است باید برای خودت ارزش بیشتری قائل باشی.
عشقْ یکی از بهترین تجربیاتی است که زندگی عرضه میکند و هرکسی باید آن را تجربه کند و ازش لذت ببرد. اما عشقْ مهمترین نیست، خاص و ویژه نیست. نایاب هم نیست. عزتنفس و حیثیتت مهمتر و نایابتر از آن است. اگر عزتنفس را فدای عشق کنی، به احتمال زیاد هم خودت را خواهی باخت و هم عشق را.
چرا موفق نمیشوی؟
۱- موفق نمیشوی چون از دیده شدن و متمایز بودن میترسی.
اگر میخواهی کار فوقالعادهای انجام دهی، باید با متفاوت بودن و متفاوت دیده شدن راحت باشی. بسیاری از آدمها از پتانسیل خودشان استفاده نکردهاند و وقتی میبینند کسی برای رشد و موفقیت خود گام برداشته، به هم میریزند و او را احمق، دیوانه، متوهم، عجیب، خودخواه و سطحی خطاب میکنند تا او هم مثل خودشان به جایی نرسد تا احساس بدی به خودشان نداشته باشند. و اگر تو به خودت، ایدهها و خواستههایت اطمینان نداشته باشی به جای فوقالعادهای نخواهی رسید.
۲- موفق نمیشوی چون به اندازهی کافی سمج نیستی.
اکثر آدمها خیلی زود تسلیم میشوند. و هر فرد موفقی را ببینی داستانهایی دارد از اینکه چگونه در تکاپوها و سختیها، برای رسیدن به خواستههایش سمج بود و هیچوقت تسلیم نشد. به قولی، نابرده رنج گنج میسر نمیشود.
۳- موفق نمیشوی چون متواضع نیستی.
بسیاری از آدمها به چیزهای کوچک دست مییابند و دیگر فکر میکنند که استاد و همهفنحریف هستند. و این غرور کاذب باعث میشود دیگر تلاشی نکنند و به موفقیت واقعی و چشمگیر نرسند.
۴- موفق نمیشوی چون قادر به برقراری ارتباط با دیگران نیستی.
گفته میشه که حدوداً نصف استخدامیها، به واسطهی آشنا استخدام شدهاند. حتی در بیرون از دنیای کاری، انزوا ممکن است تو را به تباهی بکشاند. داشتن روابط اجتماعی و حتی عاشقانهی خوب، همهجوره به موفقیت و خوشبختی تو کمک میکند.
۵- موفق نمیشوی چون بهجای اینکه درس بگیری، بحث میکنی.
برای موفقیت در هر کاری، باید از نتایج و بازخوردها درس بگیری. بعضیها حاضرند در وضعیت تخمی خود بمانند و با تعصب بحث کنند که حق با آنهاست ولی ضعفهای خود را نپذیرند. منظورم این نیست که هر کی هر حرفی زد بپذیری ولی باید بازخوردها را بیطرفانه بررسی کنی.
۶- موفق نمیشوی چون بسیار حواس پرت هستی.
اینستاگرام، تویئتر، یوتیوب، تلگرام، اخبار، مسابقات، قیمت دلار و فلان و بهمان. امروزه باارزشترین داراییْ توجه است؛ توجه را میتوان به پول یا هرچیزی تبدیل کرد، و بدین دلیل همه میخواهند توجه تو را جلب کنند و اگر خویشتندار و منظم نباشی توجهی برای خودت و موفق شدنت باقی نمیماند.
۷- موفق نمیشوی چون مسئولیتپذیر نیستی.
باید مسئولیت هر اتفاقی که برایت میافتد را بیقیدوشرط بپذیری، حتی اگر تقصیر تو نباشد. میدانم بسیار خوشایندتر است که دیگران را سرزنش کنیم و به حال خودمان گریه کنیم که دنیا در حق ما ظلم کرده. ولی واقعیت این است که به تخم کسی نیست اگر وضعیتت خوب نیست و باید مسئولیت بپذیری تا قدرت کافی برای حل مشکلاتت داشته باشی.
۸- موفق نمیشوی چون باور نداری ممکن است.
باورهای ما در رفتار و تصمیمهایمان تأثیر بسیاری دارد. اگر به تواناییهای خود باور نداشته باشی هیچ کاری نخواهی کرد، تلاش نخواهی کرد چون باور نداری که میتوانی به اهدافت برسی.
۹- موفق نمیشوی چون از ناکامی میترسی.
ناخودآگاهانه، بسیاری از آدمها میترسند روی کار یا ایدهای وقت و انرژی صرف کنند، چون احتمالِ ناکامی وجود دارد و ناکامی ممکن است هویت و ارزشی که در ذهنمان از خود داریم را زیر سوال ببرد.
۱۰- موفق نمیشوی چون احساس میکنی لیاقت خواستههایت را نداری.
این یکی ریشهای است. در جریان زندگی، ما به باورها و احساساتی درباره خودمان میرسیم که بعضی از آنها مخرب است. شاید در کودکی، خانواده و معلمهایت تو را خیلی سرزنش و تحقیر کردهاند و باعث شده احساس کنی لیاقتِ چیزها و آدمهای خوب را نداری. اما بیا فرض کنیم، لیاقتشان را داری. آیا حاضری برای رسیدن بهشان مستمر و از ته دل بجنگی؟
چگونه از ۹۹ درصد مردم جلو بیفتی؟
ساده است! باید کارهایی انجام دهی که ۹۹ درصد مردم قادر یا حاضر نیستند انجام دهند.
احتمالاً در اینستاگرام دیدهای که کنار عکس ایلان ماسک مینویسند «هدف داشته باش» یا کنار عکس راک «ساعت ۵ صبح پاشو» و …. تو هم احتمالاً فکر میکنی اگر صبح زودتر پاشی و هدف داشته باشی مثل ایلان ماسک خواهی شد.
آیا صرفاً با داشتن هدف و صبح زود پا شدن از ۹۹ درصد مردم جلو میافتی؟ احتمالاً نه. مگر ۹۹ درصد مردم هدف ندارند و صبح زود پا نمیشوند؟ نظافتچی اداره هم هدف دارد و هم صبح زود پا میشود.
موفقیت پیچیده است
راستش را بخواهی در بحث موفقیت، روتینهای صبحگاهی، تکنیکهای بهرهوری، «رازهای» موفقیت و اینجور چیزها کماهمیت است.
ما آدمها دوست داریم خیال کنیم که راه را بلدیم. شاید خودت را قانع کردهای که با انجام فلان کار در مسیرِ بهترین شدهای. در حالی که خیلیها مثل تو فکر و عمل میکنند و در بهترین حالت از ۸۰ درصد جلو هستی.
اگر کاری چنان معمول است که هر کسی توصیه میکند انجامش دهی، خبر بد این است که با انجامشان از ۹۹ درصد جلو نخواهی افتاد. برای اینکه از بقیه موفقتر باشی، باید کارهایی انجام دهی که بقیه حاضر نیستند انجام دهند، اتفاقاتی را پیشبینی کنی که بقیه قادر نیستند، ایدههایی داشته باشی که به فکر بقیه نمیرسد.
یک درصد برتر
برای اینکه از ۹۹ درصد مردم جلو بیفتی باید:
۱- ایدهی نو و خلافِ نظرِ عام داشته باشی.
۲- دربارهی آن ایده درست گفته باشی.
۳- آن ایده را به بهترین شکل به اجرا دربیاوری.
اکثر مردم با جریان غالب پیش میروند و مثل دوروبَریهایشان فکر میکنند و دوست دارند با دیگران همنظر شوند. افراد کمی میتوانند با ایدههای ناجور در ذهنشان بازی کنند و مخالفت و انتقاد دیگران را ریسک کنند و به ایدههای خلاف نظر عام موجه برسند.
اما اکثر ایدههای خلاف نظر عام اشتباهاند. دشوارترین قسمت موفقیت هم اینجاست، که باید خلاف جهت اکثریت حرکت کرد و درست بود، اینکه ایدهی ناجورت درست از آب در بیاید. و برای رسیدن به آن ایدهی درست، معمولاً کلی ایدهی اشتباه خواهی داشت.
و در آخر هم باید ایدهات را به بهترین شکل به اجرا دربیاوری.
وقتی به افراد بسیار موفق نگاه میکنیم، فقط قسمت آخر را میبینیم. اینکه صبح زود پا شدند و تا آخر شب کار کردند. اما برای مثال استیو جابز با صبح زود پا شدن، استیو جابز نشد بلکه چون ایدهای داشت که تا دههها به فکر کسی نمیرسید و ایدهاش درست بود.
وارن بافت هر روز برای صبحانه ساندویچ پرچرب و تخمی مک دونالد و نوشابه کوکاکولا میخورد (چگونه هنوز زنده است؟!)، اما او وارن بافت شد چون سهامی را انتخاب می کرد و روی آنها سرمایهگذاری میکرد که اکثر مردم فکر میکردند بیارزش است.
سختترین قسمت موفقیت، کار کردن نیست. بلکه خارج از چارچوب فکر کردن و رسیدن به ایدههایی است که اکثر مردم فکر میکنند احمقانه است و با این حال آن ایده درست از آب دربیاید. اگر به دستاوردهای بزرگ نگاه کنی، همگی در زمانشان ایدههای نو و خلاف نظرعام بودند و مسخره به نظر میرسیدند، تا وقتی که دنیا را متحول کردند.
اصلاً چرا میخواهی از ۹۹ درصد مردم جلو باشی؟
موفقیت روی بدی هم دارد، و شاید حتی دلت نخواهد از ۹۹ درصد مردم جلو باشی و زندگی ساده و معمولی طلب کنی. برای موفقیتِ چشمگیر باید خلاف جهت اکثریت حرکت کنی و این ریسکهایی دارد، اگر ناکجاآباد سر در بیاوری چه؟
شاید تصور میکنی اگر به موفقیت بینظیری برسی، همه تو را دوست خواهند داشت و تأییدت خواهند کرد و خوشحالتر خواهی شد. ولی این اتفاقها نمیافتد. هیچکس آدمهایی که خلاف جهت بقیه حرکت میکنند را دوست ندارد. آدمها معمولاً در ابتدا سرزنشت میکنند و اگر به موفقیت برسی هم ازت متنفر میشوند.
درواقع موفقیت به وضعیت موجود دامن میزند. اگر رابطهات با کسی واقعی و خوب باشد، موفقیتْ آن را بهتر خواهد کرد، اگر رابطهات صوری و بد باشد، آن را بدتر خواهد کرد. اگر فرد بدبختی باشی، موفقیت تو را بدبختتر خواهد کرد. اگر عصبی باشی، موفقیت تو را عصبانیتر خواهد کرد.
و در آخر، موفقیتِ بیشازحد زمانی معنا دارد که کاری که میکنی هم برایت معنا داشته باشد. موفقیت نباید هدف غایی باشد و باید محرکی باشد تا کارهایی را انجام دهی که به زندگیات معنا میدهند.
منبع: برداشتی از ویدیوی مارک منسون