تو نمی‌توانی خودت را تغییر دهی. این چیزی نیست که از روان نشناس‌های بازاری می‌شنوی ولی آن‌ها اشتباه می‌کنند. جدا از اینکه ژنتیک و ساختار مغز و تربیت بچگی‌ات دست تو نبود و این‌ها تو را شکل دادند، اصلا تغییر چیست؟ چرا نمی‌توانی خودت را تغییر دهی؟ چون کل ایده‌ی تغییر یک چیز ساختگی است که در بدترین روزهای‌مان ایجاد می‌کنیم تا احساس خوبی (یا بدی) به خودمان داشته باشیم.

چند سال پیش این سایت رو نداشتم و حالا دارم. آیا تغییر کرده‌ام؟

هم آره هم نه، بستگی داره تغییر را چگونه تعریف می‌کنم. ما همواره در حال تغییر و عدم تغییریم. بستگی دارد چگونه به‌ش نگاه کنیم.

اگر تغییر را مولتی میلیاردر شدن تعریف کنم، خودم را تا آخر عمر سرزنش خواهم کرد که نتوانستم «تغییر» کنم. بنابراین این تعریف مفیدی از «تغییر» نیست.  اما اگر تغییر را سس نزدن به سالاد تعریف کنم، تغییر آسان است.

تغییر چیست؟

وقتی مردم ناله می‌کشند و می‌گویند بالاخره قرار است خودشان را تغییر دهند، یک چیز ساختگی و تخیلی را به خودشان قول می‌دهند. تصمیم می‌گیرند آدم دیگه‌ای شوند، کارهای باارزشی بکنند، ورزش کنند، کتاب بخوانند، دروغ نگویند، ولی آدم دیگه‌ای نمی‌شوند و آن کارها را هم نمی‌کنند.

مشکل اینجاست که با کلمه‌ی «تغییر»، هویت آدم درگیر می‌شود. و وقتی هویت درگیر شود، احساسات به میان می‌آیند و همه چیز پیچیده می‌شود و به چیزهای خیالی می‌چسبی. سپس خودت را می‌کوبی و دیگران را سرزنش می‌کنی، و فکر می‌کنی که آدم تخمی و بی‌ارزشی هستی که هیچ امیدی ندارد.

اینکه بگویی «می‌خواهم از این به بعد به باشگاه بروم.» خیلی فرق دارد با اینکه بگویی «وقت آن رسیده که بالاخره تغییر کنم و به آدمی تبدیل شوم که به باشگاه می‌رود.»

جمله اول ساده است. تو می‌خواهی به باشگاه بروی. پس می‌روی (یا نمی‌روی).

جمله دوم دلالت دارد بر اینکه برای رفتن به باشگاه، باید خودت را از بیخ تغییر دهی. و این موضوع را برایت احساسی می‌کند. اگر موفق شوی (اسپویلر: موفق نخواهی شد)، این احساسِ دلپذیرِ «شخص جدید» بودن را خواهی داشت، البته تا دفعه‌ی بعدی که احساس بدی پیدا کنی و بخواهی دوباره «تغییر» کنی. اگر هم موفق نشوی، خودت را به خاطر تنبل و پست بودن سرزنش خواهی کرد.

و این مشکلی است که با درگیر کردن هویت به وجود می‌آید. وقتی در کاری شکست می‌خوری، برای خودت توجیح می‌کنی: «شاید من از آن آدم‌هایی نباشم که به باشگاه می‌رود. شاید من این نباشم. چرا اصلاً تلاش کنم؟» از آنجا که تصمیم گرفته‌ای این عملِ باشگاه رفتن، نمایانگر تمامیت شخصیت تو باشد، از خودت متنفر خواهی شد. و انگیزه کمتری برای «تغییر» یا انجام هر کاری در آینده خواهی داشت.

از طرف دیگر، اگر موفق شوی، مثل مواد مخدر، به سرخوشی خوب و لحظه‌ای می‌رسی. اما به زودی، آن سرخوشی از بین می‌رود و تو باید نوع جدیدی از «تغییر» را برای خودت تعریف کنی و دنبالش کنی. سپس به تغییر کردن معتاد خواهی شد همانطور که متیو پری به الکل معتاد بود.

در اینجا نکته‌ی بسیار مهمی وجود دارد: چیزی به عنوان «فرد باشگاهی» وجود ندارد. فقط افرادی هستند که به باشگاه می‌روند. همچنین، چیزی به عنوان «فرد مولد» وجود ندارد. فقط افرادی هستند که کارهای مولد را به طور مرتب انجام می‌دهند. چیزی به نام «شخص دوست‌داشتنی» وجود ندارد. فقط افرادی هستند که خودخواه و بی‌عرضه نیستند.

زندگی خود را سلسله‌ای از کارها و تصمیمات در نظر بگیر

وقتی هویت‌هایمان را درگیر می‌کنیم – به عبارت دیگر وقتی تصمیم می‌گیریم که رفتارها و اتفاق‌های خاص نشان‌دهنده‌ی ارزش ما به عنوان یک انسان باشد – اوضاع از نظر احساسی آشفته می‌شود. و وقتی اوضاع از نظر احساسی آشفته می‌شود، کارهای واقعاً احمقانه‌ای انجام می‌دهیم.

در عوض، زندگی خود را صرفاً سلسله‌ای طولانی از کارها و تصمیمات در نظر بگیر. اگر تو هم مثل اکثر مردم هستی، بسیاری از این کارها و تصمیمات بهینه نیست. و منظور اکثر ما وقتی می‌گوییم دوست داریم خودمان را «تغییر» دهیم، این است که کارها و تصمیمات‌مان را بهینه‌تر کنیم.

«خود» و «هویت» را از تصمیماتت جدا کن. ساده ببین، از خودت بپرس: «آیا این کار خوبی است؟» بله؟ پس انجامش بده.

موفق نشدی؟ آیا هنوز هم کار خوبی است؟ بله؟ پس دوباره انجامش بده و هر لحظه متوجه شدی آنقدر هم که فکر می‌کردی خوب نیست، دیگر انجامش نده.

همین.

کارهایت را تغییر بده، نه خودت را

بسیاری از ما که در عادت‌های بد گیر کرده‌ایم، به این خاطر است که رفتارهای ناسالم از نظر احساسی در ما نهادینه شده‌اند. یک فرد سیگاری فقط سیگار نمی‌کشد. او هویت کاملی از سیگار کشیدنش ایجاد می‌کند. این زندگی اجتماعی، عادات غذا خوردن و خوابیدن، نحوه نگرش خود و دیگران را تغییر می‌دهد. آنها در چشم دوستان و خانواده‌یشان «سیگاری» می شوند. آنها با سیگار رابطه برقرار می‌کنند.

وقتی کسی تصمیم می‌گیرد خود را «تغییر» دهد و سیگار را ترک کند، اساساً تلاش می‌کند تا کل هویت خود را «تغییر» کند – همه‌ی آن روابط، عادات و فرضیاتی که طی سال‌ها سیگار کشیدن ایجاد شده است. جای تعجب ندارد که موفق نمی‌شود.

ترفند ترک سیگار (یا تغییر هر عادتی) این است که تشخیص دهی هویت تو – آن ساختار ذهنی که برچسب “من” داده‌ای – در واقع وجود ندارد. ساختگی است. نما است. و می توان آن را به خواسته‌ی خود بلند کرد یا انداخت. تو سیگاری نیستی تو فردی هستی که سیگار را انتخاب می‌کند. تو بی‌ثمر نیستی، تو فردی هستی که در حال حاضر کارهایی را انتخاب می‌کند که به نظر مفید نیستند. تو آدم نچسبی نیستی، تو فردی هستی که در حال حاضر احساس می‌کند دوست داشتنی نیست.

و تغییر این‌ها ساده است. با یک کار شروع کن. به‌ش برچسب نزن. فراموش کن که کی هستی یا چی هستی یا مردم درباره‌ات چه فکری می کند.

هویت تو چیزی ساختگی است که از نظر عاطفی به آن وابسته هستی. سرابی است در بیابان. و سریعترین راه برای تغییر خود این است که بفهمی خود واقعی برای تغییر وجود ندارد.

مدل‌ها

طریقه‌ی مردان جذاب

مارک منسون | مهدی قلی‌پور

مدل‌ها اولین کتابی است که سعی دارد با یک پروسه‌ی عمیق به روابط عاشقانه و جنسی مردها بهبود بخشد. این کتاب به آموزشِ تکنیک و حقه و بازی‌های روانی نمی‌پردازد بلکه پخته‌ترین و صادقانه‌ترین طریقه‌ی جذب زنان را یاد می‌دهد …

اطلاعات بیشتر

ثبت ديدگاه