هر روز میلیون‌ها نفر زندگی خود را در بند اضطراب‌های بی‌معنی و نگرانی‌های بیهوده می‌گذرانند. اما میشه آنطور نباشد. در این مقاله، قرار است پنج مرحله‌ی به تخم نبودن را شرح دهم، که هر مرحله ریشه‌ای‌‌تر از قبلی است. مرحله به مرحله یاد خواهی گرفت که چگونه با ترس‌هایت روبرو شوی، چگونه نگران نباشی دیگران چه فکری می‌کنند، و چگونه به سعادت ابدی یک زندگی بدون نگرانی‌های بیهوده برسی.

آماده شو، وقت آن است که به تخمت نباشد و زندگی کردن را شروع کنی.

مرحله‌ی ۱: خجالت

در روانشناسی، پدیده‌ای به نام اثر نورافکن هست که می‌گوید همه‌ی ما تمایل داریم باور کنیم که بسیار بیشتر از آنچه واقعاً وجود دارد مورد توجه و در کانون تفکرات دیگران هستیم.

به آخرین باری که مدل موی خیلی بدی داشته باشی فکر کن، احتمالا گمان می‌کردی همه به آن تراژدی روی سرت خیره شده‌اند. اما واقعیت این بود که بیشتر مردم متوجه نمی‌شدند. و اگر متوجه می‌شدند، اهمیتی نمی‌دادند.

یکی از نقل‌قول‌های مورد علاقه‌ی من از نویسنده دیوید فاستر والاس این است: «تو دیگر نگران این نخواهی بودی مردم چه فکری راجع‌به تو می‌کنند اگر بدانی به ندرت راجع‌به‌ تو فکر می‌کنند.»

من با اضطراب اجتماعی زیادی بزرگ شدم، و این ایده خیلی به دردم خورد. اما دانستن این ایده به خودی خود کافی نیست. تو باید در دنیای واقعی آن را تجربه کنی. تو باید بیرون بیایی و اثر نورافکن خودت را به چالش بکشی.

باید خودت را در موقعیت‌های معذب‌کننده در مقابل دیگران قرار دهی و به خودت ثابت کنی که هیچکس توجه چندانی نمی‌کند، که هیچکس به تخمش نیست.

تحمل خجالت و شرمساری، اساس «به تخم نبودن» است. لحظه‌ای که متوجه ‌شوی هیچ‌کس اهمیت نمی‌دهد، لحظه‌ای است که مرحله‌ی یک را فتح کرده‌ای.

به پیش.

مرحله‌ی ۲: پس زده شدن

اولین گام در به تخم نبودن این بود که با احمقانه به‌ نظر رسیدن راحت باشی، گام بعدی این است که با پس زده شدن مواجه شوی.

اینکه غریبه‌ها چه فکری می‌کنند یک طرف، اما افرادی که واقعاً به‌شان اهمیت می‌دهی چه؟ آیا حاضری حرف‌هایی بزنی که شاید دوستانت تأیید نکنند؟ آیا با داشتن گفتگوهای دشوار مشکلی نداری؟ آیا نمی‌ترسی حرف دلت را به کراشت بزنی؟

افرادی که بیش از حد بها می‌دهند، با پس زده شدن خوب کنار نمی‌آیند. عزت نفس آنها چنان با تأیید اجتماعی در هم پیچ شده که پس زده شدن برایشان غیر قابل تحمل است و برای اجتناب از آن نهایت تلاش خود را انجام می‌دهند. آنها به هر موقعیت اجتماعی اینگونه نگاه می‌کنند که «چه بگم یا چه کار کنم تا مردم مرا دوست داشته باشند؟».

اینطور زندگی کردن وحشتناک است، به دلایل زیادی. اولیش این که به شدت استرس زا است. هر تعامل اجتماعی مثل امتحان مدرسه می‌شود که در آن باید حرف‌های «درست» بزنی و کارهای «درست» انجام دهی تا نتیجه بگیری.

اما دلیل اصلی‌اش این است که تو را از داشتن روابط سالم باز می‌دارد. حتی اگر درست نقش‌ بازی کنی و مردم را وادار کنی دوستت داشته باشند، هرگز اعتماد نخواهی کرد که تو را به خاطر خودت دوست دارند.

گره‌گشایی زمانی است که نقش بازی کردن را ول کنی و خود واقعی‌ات را در روابطت بپذیری. چون مهم نیست چقدر خوب نقش بازی کنی، در نهایت توسط کسی پس زده خواهی شد، همان بهتر که به خاطر کسی که هستی پس زده شوی.

وقتی بدون رودربایستی خود واقعی‌ات هستی و با ثمره‌اش زندگی می‌کنی، متوجه می‌شوی که لازم نیست از پس زده شدن بترسی و منتظر بمانی تا مردم تو را انتخاب کنند، بلکه تو هم می‌توانی آنها را انتخاب کنی.

و این همه چیز را تغییر می‌دهد.

مرحله‌ی ۳: انتقاد

واقعیت: هیچوقت نمی‌توانی همه را راضی نگه داری.

هر کاری بکنی، افرادی پیدا می‌شوند که ازت انتقاد کنند و بد بگویند. تو باید یاد بگیری با این واقعیت زندگی کنی، درک کنی که انتقاد بخشی از پروسه‌ی موفقیت است، احترام و تحسینی که می‌خواهی همیشه با انتقاد‌هایی همراه خواهد بود که انگار می‌خواهند تیکه پارت کنند.

دفعه‌ی بعد که مورد انتقاد قرار گرفتی، این کار را انجام بده:

  • اگر برای آن شخص احترام قائلی، به انتقاداتش گوش کن و پیشرفت کن.
  • اگر برای آن شخص احترام قائل نیستی، به تخمت نباشه. مهم نیست.

انتقاد صرفاً اطلاعات است. اگر اطلاعات مفیدی درباره‌ی تو نباشه، پس اطلاعات مفیدی درباره‌ی انتقاد کننده‌هاست. در هر صورت، می‌توان ازش استفاده کرد.

مرحله‌ی ۴: شکست

اتفاق فوق‌العاده‌ای می‌افتد وقتی دیگر به تخمت نیست مردم درباره‌ات چه فکری می‌کنند؛ احساس می‌کنی آزادی شکست بخوری.

درباره‌ی هر چیزی که کنجکاو بودی، هر ماجراجویی‌ که رویایش را داشتی اما می‌ترسیدی دنبال کنی، همه‌شان به روی تو باز می‌شوند چون دیگر به تخمت نیست مردم چه فکری راجع به تو می‌کنند اگر شکست بخوری.

دیگر اهمیت نمی‌دهی که خانواده‌ و آشناها چه می‌‌گویند اگر دانشگاه را ول کنی و کار خودت را شروع کنی و نتیجه نگیری، بنابراین انجامش می‌دهی. دیگر اهمیت نمی‌دهی که اگر فلان کار را بکنی و نگیرد، مایه‌ی خنده و تمسخر شوی، پس انجامش می‌دهی.

شکست خوردن مهم نیست. کاری که در حال انجامش هستی مهم است. زندگی مسیر است، نه مقصد.

بسیاری از ما بیش از حد نتیجه گرا هستیم. این به نظرم ناشی از سیستم آموزشی و نحوه‌ی بزرگ شدن ماست. در مدرسه برای گرفتن نمره‌ی بالا و قبولی تلاش می‌کردیم. همه چیز درباره «گرفتن نتیجه و سپس پاداش» بود.

اما زندگی واقعی به این شکل کار نمی‌کند. زندگی واقعی به کسی پاداش می‌دهد که تمایل به شکست خوردن داشته باشد، به کسی که بدش نمی‌آید کمی شرمنده شود، به کسی که حاضر است ریسک‌هایی را بپذیرد، به کسی که حاضر است در کاری ناشی باشد تا زمانی که لازم است استاد شود.

مرحله‌ی 5: استادی در به تخم نبودن

تبریک دوستان! به نقطه‌ی نهایی رسیدیم. شرمساری، پس زده شدن، تمسخر یا شکست ما را به هراس نینداخت، و به آزادی دست یافتیم!

زندگی بدون هراس از شرمساری، پس زده شدن، تمسخر و شکست، زندگی بدون فشار و پشیمانی است؛ یک زندگی آزاد است، که هر کاری که دلت می‌خواهد انجام دهی و هر کسی که دلت می‌خواهد باشی.

ببین، تو و هرکسی که می‌شناسی یک روز می‌میرد. پس لعنتی منتظر چی هستی؟ آن هدفی که داری، رویایی که در سر پروراندی، کسی را که دوستش داری. چه چیزی جلویت را گرفته؟ برو به دست بیار.

مدل‌ها

طریقه‌ی مردان جذاب

مارک منسون | مهدی قلی‌پور

مدل‌ها اولین کتابی است که سعی دارد با یک پروسه‌ی عمیق به روابط عاشقانه و جنسی مردها بهبود بخشد. این کتاب به آموزشِ تکنیک و حقه و بازی‌های روانی نمی‌پردازد بلکه پخته‌ترین و صادقانه‌ترین طریقه‌ی جذب زنان را یاد می‌دهد …

اطلاعات بیشتر

ثبت ديدگاه